مقدمه

همیشه از یک چیز کوچکی شروع می‌شود. شاه‌عباس با ریموت در ِ پارکینگ، سیمون با اون جرثقیل رهاشده، آلوارز با دست‌هاش که می‌برد بالای سرش و می‌خندید، خان‌باجی با پایی که لای در گذاشته شده بود و ایرما با تخیل اروتیکی که درباره‌ی مبل سه‌نفره داشت. اما سید این وسط از نبودن‌اش، از فقدان تاسف‌برانگیزش، از این گم‌شده‌گی‌اش خودخواسته‌اش شروع شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد