سرگذشت گم‌شده‌ی سید در وبلاگ‌اش، تمنای مجهول

 

ایرما عقب مانده. از همه‌چی. این را خودش هم فهمیده اما به روی مبارک‌اش نمی‌آورد که. من هم چیزی نمی‌گویم. اگر شاه‌عباس هم هی چپ نمی‌رفت و راست نمی‌رفت و سر به سرش نمی‌گذاشت، می‌شد ادعا کرد که حال ایرما دارد به‌تر می‌شود. دارم شک می‌کنم به شاه‌عباس. بعید نیست گلوی‌اش پیش ایرما گیر کرده باشد. آلوارز می‌خندد و می‌گوید: خان‌باجی بفمهد دوباره غوغایی می‌شود ها! می‌گویم: دنبال شر می‌گردی تو هم. یک عمر به اینترنت فحش داده. ایرما را می‌گویم. حالا شروع کرده با وبلاگ‌گردی. اول از همه هم گیر داده به وبلاگ خاک‌خورده‌ی سید. می‌گوید: خیلی چیزها را از همین وبلاگ‌اش می‌شود کشف کرد. شاید هم بشود که پیدای‌اش کرد. دل‌ام برای‌اش یک ذره شده. برای‌اش جالب است که وبلاگ را باید از آخر به اول بخوانی. مثل این که داری کتاب زنده‌گی یک نفر را از آخر به اول ورق می‌زنی. یعنی از همان اول می‌دانی که چی به سر آن مادرمرده آمده. بعد هی فلاش‌بک می‌زنی و عقب می‌روی. به هر حال، هر چیزی را که درباره‌ی اکنون طرف باید بدانی، همان اول خوانده‌ای. تا این‌جای قضیه درست است اما وقتی داری درباره‌ی فلان‌فلان‌شده‌ای مثل سید حرف می‌زنی، اوضاع فرق می‌کند. اولین پستی که می‌خوانی (آخرین پستی که نوشته) مال شهریور 1382 است. دو سال و خورده‌ای بی‌خبری، سرنوشت سید شده برای ما. برای ایرما بدتر است لابد. شاه‌عباس سر حرف خودش مانده تمام این سال‌ها. می‌گوید: این آقاسید ما جنی شده. با اولاد غیرآدم سروسر دارد. اسم‌اش را هم درست نمی‌آورد. می‌گوید فعل حرام است. می‌گوید آن زمان که دارالخلافه‌اش به‌پا بوده، یک بار، با یکی از همین‌ها قرار می‌گذارد. طرف قول داده بوده برای‌اش از آینده خبر بیاورد. شاید هم از عاقبت کار پسرش. چهل روز آن بالا، بالای آن پلکان مدور تاریک/روشن تنگ، روزه گرفته. اوراد اربعه خوانده. راه به عشوه‌گری‌های خان‌باجی و باقی زن‌ها هم نداده. کباب و شراب‌اش را هم تعطیل کرده. آب حوض‌اش را هم اجازه نداده تمیز کنند. تا بالاخره در تاریک‌روشن سحر روز چهلم، صدایی می‌شنود. یک جور ویزویز ریز و تندتندی که انگار یکی دارد گوشه‌ی قبایی را می‌جود مدام. همین‌جا خاطره‌ی ذهن مشوش شاه‌عباس تمام می‌شود. یادش نمی‌آید. بعد می‌زند به صحرای کربلا و از فتوحات‌اش می‌گوید. از خدمتی که به این مملکت کرده و حالا دارند اجرش را این‌جوری می‌دهند. هر بار هم بپرسی از آن جن پیزوری، بین انگشت شصت و سبابه‌اش را سه بار گاز می‌گیرد و تف می‌کند پشت به قبله. بعد هم حرف تو حرف می‌آورد که پاپی‌اش نشوی. ایرما می‌گوید: اجنه که وبلاگ نمی‌نویسند شاه‌عباس. می‌گوید: از کجا معلوم؟ از این آقاسید هیچی بعید نیست. بعد ایرما دوباره می‌رود اول صفحه. آخرین پست سید که نوشته:

 

جمعه، 12 شهریور 1382

 

- آن قدر بین مرگ و زنده‌گی رفته و آمده‌ام که جای‌ام را برای همیشه گم کرده‌ام. گیر افتاده‌ام جایی میان این دو ولایت. مرده‌ها را بیش‌تر دوست دارم و زنده‌ها بیش‌تر دوست‌ام دارند. حالا نمی‌دانم کجای این عوالم دارم سیر می‌کنم. نمی‌شود که بنویسم. اجازه ندارم.

 

نوشته‌شده توسط سید سلطانی

 

کامنت‌ هم ندارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد