اینی رو که میخوام ذکر مصیبتاش رو چیز کنم، مرد بزرگی بود از سلالهی اولیاء خدا. نه که فکر کنین چون اسماش چیز بود دارم اینا رو میگم. واقعاً آدم بزرگی بود. صاحب کتاب و اینا بود. علو درجاتاش رو شاید فقط این خانوم محترمه، ایرماخانوم بتونه که چیز کنه. اونی که یتیم شد، عقیم شد، چیز شد، بیوه شد، تنها شد. سید همهچیزش بود و نبود. رفت به چیز خدا و اینا. از آدم مگه چی میمونه. یه کولهبار خاطره و باقیاش، چیز و اینا. حالا گفتن، امر کردن، دستور دادن، چیز کردن که من بیام این بالا بشینم براتون از آقاسید بگم. گفتم چشم و اینا. شما غریبه نیستین. اونی رو که اون پایین میبینین نشسته چیزش رو سرش کشیده و داره هایهای گریه میکنه، میدونه. اونی که دستشو کرده تو چیزش و اخم کرده و ترش کرده و تکیه داده به دیوار، میدونه. اونی که چیز دستش گرفته و داره تندتند چیز مینویسه، میدونه. اونی که چیزشو افشون کرده و چشاش سرخ شده و دستای ظریفشو هی میکشه به سیبیلاش، میدونه آقاسید چه انسانی بود. خاکی، چیز، مهربون، عاشق امام حسین، مرید آقاامامرضا، شیفتهی علی، غلام حضرت زهرا. پسرخالهی ابوالفضل، همسایهی جواداینا، شوهرخالهی زینب، چیز و اینا، کنیز حاجباقر، مونیتور ال جی، سن ایچ و دیگر هیچ، تو رو خدا تعارف نکنین. به خدا اینایی که صاحبعزان امروز، یه روزی خودشون چیز شما میشن. چاییتونو بخورین. خودم چیز کردم و اینا. چای عرفان. همون که عکس مهران مدیری روشه. چه میکنه این زیدان. زیدان هم سید خداست. عین آقاسید خودمون. یه بسته قرص برام آورده بود از فرنگ. اون موقعها. سردردهام زیاد بود. چیز که میخوردم بدتر میشد. به کار مملکت هم نمیشد که برسم. درد داشت. قرصها رو که خوردم، ای آقاسید کجایی که ببینی شاهعباس داره برات ذکر مصیبت و اینا میگه، بهتر شدم. یهکم. ای ایرماخانوم، اون چشای شهلاتونو اینجوری خون نکنین. هزارتا مرد غریبهی چیز اینجا هست. آی میخوام براتون از آقاسید بگم چیز گریه کنین. ثواب داره. مرد خدا بود. رفتهگان شما رو هم خدا خودش چیز کنه. ما که کارهای نیستیم. یه بندهی گیج و مریض خدا. سنهی هزار و صد و بیست و چهار قمری بود. یه آقاملاحسن شیرازی بود تو دم و دسگاه ما که واسه حرم و اینا، چیز میکرد. روضههاش غوغا بود. خانباجی اون وقتها جوون بود. بر و چیز داشت. همچی ضجه میزد واسه آقام امام حسین که اونم جوونمرگ شد. عکسهاشو دیدین که. موی بلوند، چشای شهلا، چیز خوشفرم، از این عملکردهها که نبود که. همشون هم دیدین سربالا، یهجور. سینه داشت اینهوا. ملاحسن ما هم قیافهی خوبی داشت. مقبول خاص و عام بود. سفید و کممو. روایت میکنه از حاجمهدی سبزواری که یه بار تو سفر زیارت عتبات عالیات، تنگش میگیره. اونوقتها ملت بیدین و ایمون نبودن مث حالا. وایساده نمیشاشیدن. این ور و اون ور رو چیز میکنه. حالش دگرگون میشه. میبینه یهو ناغافل یه نوری داره از جلو بهش نزدیک میشه. خدا رحمتش کنه. اونم مرد خدا بود. تو کربلا هم چیز بود. داغ داغ. لشگر یزید از یهور، آقام امامحسین یهور. تک و تنها. اینی هم که میگن هفتاد و دو تا بودن و اینا هم چیزه. غلو. از بس دوس دارن آقا رو. سنایچ بفرمایین تو رو خدا. آقام تشنه و گشنه سه روز و سه شب تو اون ظهر داغ کربلا، وای وای. ایرماخانوم میدونه من چی میگم. شوهر و بچه و مادر و پدرتون رو از دست دادین ایرماخانوم. اینم روش. دار دنیا به کی چیز کرده که به شما چیز کنه. حالا گذاشتنش که تو قبر، یه نظر میگن حلاله. روی چیزشو پس میزنن شما ببینی. خودم بغلت میکنم میبرمت اون پایین که چیز کنی. میای اینجا ضجه میزنی: بابام، برادرم، چیزم، شوهرم، پسرم. کجا رفتی ناغافل. بی تو چه جوری چیز کنم آخه. میای سر قبرش چیزتو میزاری رو قبرش داد میزنی بیا بیرون آقاسید. حرف دارم باهات و اینا. بلند چیز کن که مولاعلی چیزت کنه. اینا رو نمیگم اشکتونو دربیارم. باب انذاره و اینا. یادم نمیره همین آقاسید هرسال سر محرم، ساکشو میبست. میگفت میرم چیز کنم. تا سه ماه خبرش نمیاومد. همین ایرماخانوم اون وقتها چیزی بود واسه خودش. حالاش هم هست اما نه به اون چیزی و اینا. خانباجی هم هنوز چیزه. میگفت دو سه روز دیگه تموم میشه چیزش. میریم با هم زیارت. هی... آقاسید، هجرت کردی ها. هجرت باعث پیشرفته. اینو من نمیگم، قرآن میگه، خدا میگه، چیز میگه، پیغمبر میگه. انهم الا قولو لا تفعلو مع الوصال الکریم و الله واجدالرحیم و من انزال و اینا. حالا تصور کن شما تو اون قیامت داغ کربلا، آدم چیز باشه، سخته خب. من خودم یک بار چیز شدم وسط یه جنگ بزرگ. داغ بود ها. داغ آقاسید هم تازه است. ایرماخانوم میفهمه که چیزشو از دست داده. خدا رحمت کنه آمیزباقر یخفروش رو، برادرزادهی آمیزیعقوب یخفروش. یه حجره داشت تو بازار این هوا. حالا قصهش طولانیه، نمیگم خسته نشین. شما هم اومدین یه چیزی بکنین اینجا واسه آقاسید و برین. همه میرن. تو نرو ولی ایرماخانوم!
۳این بار نقطه سر خط.
(سر هرمس شما نخونید لطفاْ! دوباره حسادتهای زمینیتون گل میکنه٬ ما هم نمیخواهیم به خاطر دو کلمه دهن به دهن شدن با موسیو میونهمون با شما به هم بخوره)
کلی خندیدم . مخصوصاْ سر این «کنیز حاج باقر»! راستی موسیو! اون آقای «کتل میان» رو یادته؟
ما که نخواندیم مکین ولی کتل میان را یادمان نیامد. شما که اوضاع حافظه ی بلندمدت ما را در جریانی دخترم!
(تو هم خواب ماب نداری مکین ها! از خونه ی ما که رفتی زرتی کانکت شدی!)
موسیو با اجازه!
اون لق لقوی سریال کاکتوس. اون هم یکسره از این «چیز» های باحال میگفت.
(خب آخه شما صبحش جلسه داشتی٬ ما که نداشتیم!)
آقای شاه عباس بی زحمت یه تک پا تشریف بیارین خونه ما این پیچ و رول پلاک طبقه حموم رو وصل کنین آقای مارانا وقت نداره. ببخشید که مزاحم میشم . اگرم لازمه خودم به آقای ورنوش بگم اجازتون رو بده.
ای بابا! موسیو ما تازه داشتیم با شما کنار میاومدیم ها! اقلاً به هرمس مارانا یه خبری از خودت بده که سالم سلامتی یا نه.