ای آقاموسیو! یه چن وقتیه چیز شدم. یعنی اولش یه خارش، خارش که میگم نه فکر کنی خیلی ها، کم، یه جای بیربط. بده که بگم. اون پایین، درست دور سوراخ چیز. حالا نگی واسه خودت ابنهای و اینا. اولاش چیزی نبود، می خاروندمش. با چیز، انگشت و اینا که خودت میدونی. تو مستراح و طهارت و اینا. تموم که میشد جاش دوباره ذق ذق میکرد. مث جای خالی پایی که چیز شده. کیف هم نمیگم نداشت، خارشه. هر چیزی رو بخارونی خب خوبه. بعدش بده. ناخنهام رو کوتاه کردم. چیز میکرد لبههاشو. عین لبههای سنگ که دندون موشی می شه. هربار هم شما خودت اول میگی که میشه. گوش نمیدن. باز تیزش میکنن که بعد دندون موشی بشه. بیان داد و فغان. آقاآلوارز که دیگه چیز نیست. حالا شما میگی گور پدرش اما ما که غیرت داریم. پدرامون هم داشتن. بچه سر سفرهی پدرمادرش بزرگ بشه چیز داره. اگه هنوزم به ما بود به ولای علی میدادم سر ببرن تو بازار. عین اون وقتها. چشمزهر که بگیری آدم میشن. الان هم روم به دیوار باز افتاده به خارش. گفتم چیزی نیست. خوب میشه خودش. شد چند ماه. بیرون چیز هم مجبور میشدم بخارونمش. میدادم خانباجی بخارونه. نه که بلد باشه خوب میدید. من که نمیدیدمش. همچی که میفتاد به چیز، انگشت میکردم توش و هی میچرخوندم. تندتند. درد داشت دیگه. خون و اینا که گاهی وقتها. خانباجی سماجت کرده بود به دکتر. چیزه دیگه. حالا شما بهتر میدونی این چیزا رو. آدم روش نمیشه که. بگه چی! حرف و حدیث داره. یه عمری واسه این سیمونآقا دست گرفتیم که اونجوریه و اینا. شد نوبت خودمون که بگن طرف چیزه. آدم اگه آدمه که باید مرد باشه. حالا چهاربار هم تو بچهگی چیز شد که عیبی نداره. همه یه جایی بالاخره گیر افتادن. بعد هم چیز و دیگه کسی حرفشو نمیزنه. میری زن میگیری یادت میره چیز و اینا. زمان ما حالا میشد سی چهل تا بگیری. جا بود، خزانه پر بود، کسی هم تخم نمیکرد پاپیچ بشه. حالا فرق کرده. زود به خارش میفته. انگار از همون بچهگی این خارشه گیر کرده اون تو. یکی مث این آقاسیمون چیز نمیکنه. راحته. ما که میگیم بیغیرت. حالا شما نری بگی بهش. ایرماخانم هم میدونه که کاری به کارش نداره. چی میگفتم. اینا و بعد خارشه هی گنده شد. چیز شد دورش. با خانباجی دونفری چیز میکردیم. تموم نمیشد لامصب. از همون سوراخ چیز شروع میشد. بعد تا کل کون و رونمون هم باید میخاروندیم. من اون پایین رو چیز میکردم، خانباجی بالا رو. رو کمر و اینا رو میگم. لکهی قرمز میشد اینهوا. رنگ چیز خانباجی. نخند آقاموسیو. به خارش نیفتادی بفهمی. شب و روز هم نداره بیپدر. میخاره میخاره تا چیز میشی، داغون. دلت میخواد یه قوری آب جوش بریزی درست تو سوراخ چیزت. دکتر هم خندید. عین شما. لج کردم دوادرمونش رو چیز نکردم. خدا نگذره همین آقاسیمون بود اونجا نشسته بود، آقاالوارز هم حالش خوب بود. وایستاده بود همین جا. کنار اینجایی که شما الان نشستی. داشت میخندید. اون گوربهگورشده، آقاسید هنوز داخل آدمها بود. جن و پری گولش نزده بودن. این لامصب هم هی چیز میشد. دست کرده بودم تو شلوارم. آقاسید پاشد رفت بیرون. آقاآلوارز اول اون گفت. گفت چرا نمیری چیز کنی. قرمز شدم. بعد آقاسیمون هم پشتبندش اومد. اول خیلی بهم برخورد. بعد فکر کردم شاید راست بگن. چیز شدم راستش. گفتم با کی که چیز نکنه قضیه رو. آقاسیمون گفت با همین آلوارز. درست همین جا وایساده بود. دستش رو کرد تو موهاش. خنده نکرد این دفعه. یک جوری چیز شده بود انگار. بگم اینا رو هم؟ الان دیگه اون قدر میخاره که خجالتم ریخته. رفتیم اون اتاق و اینا. آقاسیمون گفت منم باید باشم. آقاآلوارز باز خندید. گفتم چیزی نیست. اگه خوب بشه خوبه. کشیدم پایین و چیز کردم. نیومد. در رو بست رفت بیرون. آقاسیمون وایساده بود زل زده بود به همهچی من. اونم رفت بیرون. این قدر چیز شده بودم که فکر کردم برم بیرون چیز کنم با یکی دیگه. یه بار دوتا از همین ها رو دادم بستن به شتر. تو خاک و خلا. خانباجی دلش به رحم اومده بود. کوتاه نیومدم. چیز که شدن گفتم بازشون کنن. خونی مالی. حالا خودم چیز شدم. رفتم پیش اون یکی دکتره. تو ظفر. گفت آزمایش و اینا. همین جور میخارید موقع آزمایش. چیزش کردن تا ببینن چیه. خانباجی گریه میکرد. گفتم سرطان که نیست. خارشه. همه دارن. کم و زیاد. یکی تو چشمش یکی هم تو چیزش. اینا همش پرت و پلاست آقاموسیو. دستهام رو زیاد میشورم. گوشت قرمز هم نمیخورم. خارشه نه که کم نشده باشه، شده اما دیگه چیز میکنه. همهجام رو. نخند آقاموسیو درد داره. کیف هم داره ولی بعدش چیز میشه ولت نمیکنه و اینا. حالا شما میدونی من چی میگم. خانباجی نمیدونه. میدونه ولی نه همشو. فکر کردم چیز نشه بهتره. انگشتام هم میخاره. نوک نوکش. واگیر داره انگار. میشورم ها. هم چیزهامو هم اون پایین رو. از اول هم هر دوتاشو میشستم. قبلش و بعدش. گفتن نداره اینا شما هی میخندی ولی بهتره. همون وقتها هم لگن و آفتابه رو میدادم قبلش و بعدش هی بشورن. دوست داشتم برق بزنه. جلو همه. راستی چیزتون رو هم برق انداختم. توش که نه چون گفتین بازش نکنم. همون بیرونشو. شیشهها رو با روزنامه شستم. وسطش هی میخارید. هربار هم دستهامو میشستم که چیز نشه. اینا رو نگین به ایرماخانم. خودش میدونه ولی شما چیز نکنین یه وقت. خودش بهم یه بار دوا داد. گفت از فرنگ آورده. اون وقت ها هم میآوردن برام. یه خرده بهتر شد ولی خوب نشد. اصلاً هرچی از فرنگ بیارن همین جوریه. یه بار برام یکی دو مثقال آوردن. از اون خوباش. کیفی داشت ها. خواب بعد چیز رو میگم. همچین غلیظتر بود انگار. شاید هم که خسته بودم. الان هم خوابم میاد آقاموسیو. خارش هم دوباره دارم. دستهامو باز کنین همین جا جلوی شما میخارونم که بفمین دروغ نمیگم. چیز که نمیخوام بکنم. فقط یک کم انگشت. نخندین آقاموسیو. درد داره کیف هم داره اولش. چیز که شدین دیگه فقط کیف داره. دردش مث خاطرهی فرارکردن پسرمه. خاطرهی درده انگار نه خودش. نه فکر کنین دارم حرف مهمی میزنم ها. یه چیزی گفتم، همینجوری.
من که تکلیفم معلومه موسیو! قرار بود با شما دهن به دهن نشم. (شما هم لطفاً به تعابیر سوئی که سر هرمس راه انداختن توجه نکن!)
۱. من نوشته های که واگویه.. آنهم از نوع مربوط به ماتحت را دوست دارم..
۲. ترکیب درد و لذت را هم دوست دارم.....
شما دهن به دهن شو٬ ما از طرف موسیو ورنوش قول می دهیم که آدم باشیم مکینجان!
این واگویه عجب آهنگ خوبی دارد آیدا ها!
چشم! میدهیم شاهعباس از این به بعد بیشتر دربارهی موضوعات مورد علاقهی شما بنویسد!